منحنی فیلیپس (Philips Curve) چیست؟

منحنی فیلیپس
زمان مطالعه: 10 دقیقه
انتشار ۲۶ آذر ۱۴۰۳
تعداد بازدید: 33
سطح مبتدی

منحنی فیلیپس (Phillips Curve) یکی از مفاهیم بنیادین در اقتصاد کلان است که رابطه میان نرخ بیکاری و نرخ تورم را نشان می‌دهد. این منحنی نشان می‌دهد که معمولاً میان این دو متغیر اقتصادی رابطه‌ای معکوس وجود دارد؛ به‌طوری که کاهش نرخ بیکاری با افزایش تورم و بالعکس همراه است. این مفهوم برای اولین بار توسط آلبان ویلیام فیلیپس، اقتصاددان برجسته نیوزلندی، در سال ۱۹۵۸ معرفی شد و به یکی از ابزارهای مهم در تحلیل سیاست‌های اقتصادی تبدیل شد.

منحنی فیلیپس نه‌تنها رابطه میان بیکاری و تورم را به‌وضوح توضیح می‌دهد، بلکه ابزاری ارزشمند برای سیاست‌گذاران اقتصادی فراهم می‌کند تا تصمیمات استراتژیکی برای برقراری تعادل در اقتصاد اتخاذ کنند. با این حال، این نظریه در طول زمان، به‌ویژه در دوران بحران‌های اقتصادی، با چالش‌های متعددی مواجه شده است.

تاریخچه

منحنی فیلیپس نام خود را از اقتصاددان نیوزلندی «آلبان ویلیام فیلیپس» گرفته است. او در یک مقاله پژوهشی که در سال ۱۹۵۸ منتشر شد، داده‌های اقتصاد بریتانیا از سال ۱۸۶۱ تا ۱۹۵۷ را بررسی کرد. فیلیپس متوجه شد که در دوره‌هایی که نرخ بیکاری پایین است، دستمزدها با سرعت بیشتری افزایش می‌یابند. این افزایش دستمزدها معمولاً منجر به رشد هزینه‌های تولید و در نتیجه افزایش قیمت‌ها (تورم) می‌شود. فیلیپس به این نتیجه رسید که کاهش بیکاری با افزایش تورم همراه است. یافته‌های او به سرعت به سایر کشورها تعمیم داده شد و به شکل‌گیری «منحنی فیلیپس» منجر شد.

منحنی فیلیپس

مفهوم اقتصادی منحنی فیلیپس

منحنی فیلیپس به سیاست‌گذاران این امکان را می‌دهد تا به صورت تئوریک میان تورم و بیکاری توازن ایجاد کنند. برای مثال، اگر کشوری بخواهد بیکاری را کاهش دهد، ممکن است با پذیرش سطح بالاتری از تورم این هدف را دنبال کند. به همین ترتیب، کنترل تورم ممکن است به بهای افزایش نرخ بیکاری تمام شود.

منحنی فیلیپس در چارچوب اقتصاد کلان، رابطه میان بازار کار و رفتار قیمت‌ها را نشان می‌دهد. وقتی نرخ بیکاری پایین است، تقاضا برای نیروی کار افزایش می‌یابد، دستمزدها رشد می‌کنند و هزینه‌های تولید بالا می‌رود، که در نهایت به افزایش تورم منجر می‌شود. برعکس، در شرایطی که نرخ بیکاری بالا است، تقاضای نیروی کار کاهش می‌یابد، دستمزدها ثابت یا کاهشی می‌شوند و تورم کاهش می‌یابد.

عناصر کلیدی منحنی فیلیپس

این منحنی شامل چندین عنصر اصلی است که رابطه میان تورم و بیکاری را توضیح می‌دهند. درک این عناصر برای تحلیل و استفاده از این منحنی در سیاست‌گذاری‌های اقتصادی ضروری است:

۱. نرخ تورم (Inflation Rate): نرخ تورم نشان‌دهنده افزایش سطح عمومی قیمت کالاها و خدمات در یک اقتصاد است. تورم در منحنی فیلیپس نشان‌دهنده تأثیر تغییرات بیکاری بر رشد قیمت‌هاست. وقتی بیکاری کاهش می‌یابد، دستمزدها افزایش یافته و در نتیجه تورم بالا می‌رود.

۲. نرخ بیکاری (Unemployment Rate): نرخ بیکاری درصدی از افراد جویای کار را نشان می‌دهد که قادر به یافتن شغل نیستند. در Phillips Curve بیکاری نشان‌دهنده وضعیت بازار کار است و کاهش آن معمولاً به افزایش تقاضای نیروی کار و رشد دستمزدها منجر می‌شود، در نتیجه موجب تورم می‌شود.

۳. نرخ طبیعی بیکاری (Natural Rate of Unemployment): نرخ طبیعی بیکاری به میزانی از بیکاری اطلاق می‌شود که در یک اقتصاد سالم و در حال رشد، بدون تأثیر عوامل غیرطبیعی رخ می‌دهد. این نرخ بیانگر بیکاری ناشی از عوامل ساختاری و اصطکاکی در بازار کار است و ارتباطی با رکود اقتصادی یا کاهش تقاضا ندارد. در این حالت، تولید ناخالص داخلی (GDP) واقعی با تولید ناخالص داخلی بالقوه برابر است، به این معنا که اقتصاد بدون کمبود منابع در حال فعالیت است. نرخ طبیعی بیکاری نقطه‌ای است که منحنی Phillips به شکل عمودی در آن قرار می‌گیرد.

۴. سیاست‌های اقتصادی: سیاست‌های اقتصادی مجموعه‌ای از اقدامات و تصمیمات دولت و بانک مرکزی است که برای کنترل متغیرهای کلان اقتصادی مانند تورم (افزایش تدریجی قیمت‌ها) و بیکاری (عدم اشتغال افراد جویای کار) طراحی می‌شوند. سیاست‌های اقتصادی می‌توانند به تغییر تورم و بیکاری در کوتاه‌مدت کمک کنند، اما اثرات بلندمدت آن‌ها محدود به اصلاحات ساختاری و برنامه‌ریزی پایدار است.

اهمیت سیاست‌گذاری اقتصادی

منحنی فیلیپس به سیاست‌گذاران کمک می‌کند تا تصمیمات بهتری درباره سیاست‌های پولی و مالی اتخاذ کنند.

  • سیاست‌های پولی: بانک‌های مرکزی می‌توانند با استفاده از منحنی فیلیپس، نرخ بهره را تنظیم کنند. کاهش نرخ بهره باعث افزایش تقاضای کل، رشد تولید و کاهش بیکاری می‌شود، اما ممکن است منجر به افزایش تورم شود. برعکس، افزایش نرخ بهره می‌تواند تورم را کنترل کند، اما ممکن است به بهای افزایش بیکاری تمام شود.
  • سیاست‌های مالی: دولت‌ها نیز می‌توانند هزینه‌های عمومی و مالیات‌ها را بر اساس این مفهوم مدیریت کنند. برای مثال، افزایش مخارج دولتی یا کاهش مالیات‌ها می‌تواند تقاضای کل را تحریک کند و بیکاری را کاهش دهد، اما در عین حال تورم را افزایش می‌دهد. از سوی دیگر، کاهش هزینه‌های عمومی یا افزایش مالیات‌ها می‌تواند تورم را کاهش دهد، اما ممکن است باعث افزایش بیکاری شود.

مثالی از منحنی فیلیپس

فرض کنید یک کشور نرخ بیکاری ۶٪ و نرخ تورم ۲٪ دارد. دولت برای کاهش بیکاری، سیاست‌های مالی و پولی انبساطی اجرا می‌کند؛ مثلاً با کاهش نرخ بهره و افزایش هزینه‌های عمومی، تقاضای کل را افزایش می‌دهد. در نتیجه، شرکت‌ها تولید خود را افزایش می‌دهند و افراد بیشتری را استخدام می‌کنند. با این سیاست، نرخ بیکاری کاهش می‌یابد و به ۴٪ می‌رسد. اما این تغییر باعث افزایش تقاضا و در نتیجه افزایش قیمت‌ها (تورم) می‌شود، به‌طوری‌که نرخ تورم به ۵٪ می‌رسد.

این تغییر نشان‌دهنده رابطه معکوس بین بیکاری و تورم در کوتاه‌مدت است، که توسط منحنی فیلیپس توضیح داده می‌شود. اما اگر این سیاست ادامه یابد، در بلندمدت افراد انتظارات تورمی خود را افزایش می‌دهند و نرخ بیکاری به سطح طبیعی خود (۶٪) بازمی‌گردد، در حالی که تورم در سطح بالاتری باقی می‌ماند.

منحنی فیلیپس در زمان بحران‌های مالی

یکی از نمونه‌های برجسته که کارایی منحنی فیلیپس را به چالش کشید، رکود تورمی (Stagflation) در دهه ۱۹۷۰ بود. در این دوره، بسیاری از کشورها همزمان با تورم بالا و بیکاری بالا مواجه شدند؛ شرایطی که بر خلاف پیش‌بینی Phillips Curve بود. علت این وضعیت، شوک‌های قیمت نفت و افزایش شدید هزینه‌های تولید بود که بدون افزایش تقاضای کل، قیمت‌ها را بالا برد. این بحران نشان داد که تورم می‌تواند ناشی از عواملی مانند افزایش هزینه‌ها باشد و صرفاً با کاهش بیکاری مرتبط نباشد. 

این پدیده نشان داد که منحنی فیلیپس نمی‌تواند در تمامی شرایط اقتصادی معتبر باشد. میلتون فریدمن و ادموند فلپس، دو اقتصاددان برجسته، نظریه‌ای ارائه کردند که بیان می‌کرد منحنی فیلیپس در بلندمدت به شکل افقی در می‌آید. آن‌ها معتقد بودند که در بلندمدت نرخ بیکاری به نرخ طبیعی بیکاری می‌رسد و تورم توسط انتظارات تورمی (پیش‌بینی‌های مردم و شرکت‌ها درباره تورم آینده) تعیین می‌شود.

منحنی فیلیپس در بلندمدت و کوتاه‌مدت

کوتاه‌مدت: منحنی فیلیپس در کوتاه‌مدت نشان می‌دهد که با افزایش تورم حقیقی (فراتر از تورم انتظاری)، بیکاری به‌طور موقت کاهش می‌یابد، زیرا مردم و شرکت‌ها هنوز خود را با تورم جدید تطبیق نداده‌اند. اما این رابطه موقتی است؛ در بلندمدت، انتظارات افراد نسبت به تورم تغییر می‌کند و تورم حقیقی و انتظاری برابر می‌شود. فریدمن و فلپس استدلال کردند که این مبادله میان بیکاری و تورم تنها در کوتاه‌مدت ممکن است و در بلندمدت، سیاست‌های پولی یا مالی تنها منجر به افزایش تورم می‌شوند، بدون آن‌که بیکاری کاهش یابد. منحنی فیلیپس کوتاه‌مدت مشابه با منحنی فیلیپس طبیعی است.

منحنی فیلیپس در کوتاه‌مدت

بلندمدت: در بلندمدت، منحنی فیلیپس نشان می‌دهد که رابطه‌ای میان تورم و بیکاری وجود ندارد و نرخ بیکاری به مقدار طبیعی خود بازمی‌گردد. فریدمن و فلپس توضیح دادند که سیاست‌های پولی نمی‌توانند به‌طور دائمی بیکاری را کاهش دهند و تنها بر تورم و سطح قیمت‌ها تاثیر می‌گذارند. این دیدگاه منجر به ایجاد منحنی فیلیپس عمودی شد که تأکید دارد در بلندمدت، سیاست‌های پولی فقط متغیرهای اسمی مانند تورم را تغییر می‌دهند و بر متغیرهای واقعی مانند تولید یا اشتغال اثری ندارند. این خط نشان‌دهنده نرخ طبیعی بیکاری است، یعنی سطحی از بیکاری که در آن تورم ثابت می‌ماند.

منحنی فیلیپس در بلند مدت

تفاوت نظریه فیلیپس و کینز

در علم اقتصاد، نظریات مختلفی برای توضیح و مدیریت روابط میان تورم، بیکاری و رشد اقتصادی ارائه شده‌ است. در این میان، جان مینارد کینز و آلبان فیلیپس دو چهره برجسته‌ای هستند که هر یک دیدگاه منحصربه‌فردی درباره عملکرد اقتصاد و نقش سیاست‌های اقتصادی مطرح کرده‌اند. این دو نظریه، در مبانی و کاربردهای خود تفاوت‌های اساسی دارند که شناخت این تفاوت‌ها برای درک بهتر سیاست‌گذاری‌های اقتصادی ضروری است.

رابطه بیکاری و تورم

  • نظریه فیلیپس:
    فیلیپس رابطه معکوس بین بیکاری و تورم را مطرح کرد. او نشان داد که کاهش نرخ بیکاری معمولاً با افزایش تورم همراه است و برعکس. منحنی Phillips به‌عنوان یک ابزار برای پیش‌بینی تأثیر سیاست‌های اقتصادی بر این دو متغیر استفاده می‌شود.
  • نظریه کینز:
    کینز بر نقش تقاضای کل و سیاست‌های پولی و مالی در مدیریت بیکاری و تورم تأکید داشت. او معتقد بود که دولت‌ها باید از طریق افزایش هزینه‌های عمومی و تحریک تقاضا، بیکاری را کاهش دهند، حتی اگر این اقدامات باعث افزایش تورم شود.

نگاه کوتاه‌مدت و بلندمدت

  • نظریه فیلیپس:
    فیلیپس بر ارتباط کوتاه‌مدت میان بیکاری و تورم تأکید داشت و نشان داد که در این بازه زمانی، سیاست‌گذاران می‌توانند با انتخاب کاهش بیکاری، افزایش تورم را بپذیرند یا بالعکس.
  • نظریه کینز:
    کینز دیدگاهی جامع‌تر ارائه داد و معتقد بود که سیاست‌های دولت باید در بلندمدت رشد اقتصادی را پایدار کنند. همچنین او بر نقش مداخله دولت برای جلوگیری از بحران‌های اقتصادی تأکید می‌کرد.

نقش سیاست‌های دولت

  • نظریه فیلیپس:
    فیلیپس رابطه‌ای آماری و توصیفی ارائه داد و به سیاست‌گذاری‌های مشخص اشاره‌ایی نداشت.
  • نظریه کینز:
    کینز بر مداخله دولت از طریق سیاست‌های مالی (مانند افزایش مخارج عمومی و کاهش مالیات) و پولی (مانند کاهش نرخ بهره) تأکید داشت و این مداخلات را برای مدیریت اقتصاد ضروری می‌دانست.

 

زمان شکل‌گیری نظریه‌ها

  • نظریه فیلیپس:
    این نظریه در سال ۱۹۵۸ با انتشار مقاله آلبان فیلیپس مطرح شد و بیشتر بر تحلیل داده‌های تاریخی و آماری تمرکز داشت.
  • نظریه کینز:
    نظریه کینز در دهه ۱۹۳۰، در پاسخ به رکود بزرگ اقتصادی شکل گرفت و بیشتر به ارائه راهکارهای عملی برای مقابله با بحران‌های اقتصادی می‌پرداخت.

منحنی فیلیپس یکی از ابزارهای مهم در تحلیل اقتصاد کلان است که رابطه میان تورم و بیکاری را نشان می‌دهد. هرچند این رابطه در شرایط خاص، مانند رکود تورمی، کارایی خود را از دست می‌دهد، اما همچنان به‌عنوان یک چارچوب مفهومی برای سیاست‌گذاران اقتصادی اهمیت دارد. درک Phillips Curve به ما کمک می‌کند تا تأثیر سیاست‌های اقتصادی را بر متغیرهای کلیدی اقتصاد بهتر پیش‌بینی کنیم و در نهایت، تعادلی میان رشد اقتصادی و ثبات قیمتی برقرار کنیم.

سوالات متداول

۱. منحنی فیلیپس چه رابطه‌ای میان تورم و بیکاری نشان می‌دهد؟

منحنی Phillips نشان می‌دهد که میان تورم و بیکاری رابطه‌ای معکوس وجود دارد. کاهش نرخ بیکاری معمولاً با افزایش تورم همراه است و بالعکس.

۲.  مفهوم نرخ طبیعی بیکاری چیست؟

نرخ طبیعی بیکاری سطحی از بیکاری است که در یک اقتصاد سالم و بدون دخالت عوامل غیر طبیعی وجود دارد. این نرخ ناشی از عوامل ساختاری و اصطکاکی بازار کار است و با رکود اقتصادی ارتباطی ندارد.

۳. چرا منحنی Phillips در زمان بحران‌های اقتصادی مانند رکود تورمی چالش‌برانگیز است؟

در شرایط رکود تورمی، تورم و بیکاری به‌طور همزمان افزایش می‌یابند که بر خلاف پیش‌بینی منحنی فیلیپس است. این مسئله نشان می‌دهد که منحنی Phillips در تمامی شرایط اقتصادی معتبر نیست.

برچسب‌ها:,
زهرا عامری کارشناس بازار سرمایه
Subscribe
Notify of
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
View all comments